تقدیم به او که تنها اوست محمل نشین این دل پرسوز ... تقدیم به او که ابتدای عشق است و انتهای امید...تقدیم به او که تنها اوست محمل نشین این دل پرسوز...تقدیم به یار، تقدیم به نگار، تقدیم به دوست، که سلطان اوست!تقدیم به تو، توکه بزرگی، تو که تنها تو بزرگی...تقدیم به تو، تو که عزیزی، توکه بی نهایتی، تو که پایان ناپذیر است مهرت!لطیفا!چه بخوانمت که تمام واژگان دنیا در برابر نامت عاجزند،چه به نامم تو را که آنچه هستی گویندش، نام از تو گرفته است.عزیزا! دل در کمند عشقی گرفتار آمده است که توان رهایی اش نیست مگر با گذشتن از جان!سوگند به پاکیت، سوگند به زیباییت، سوگند به آنچه سوگند توست... غمزه ای!تا جان برآرم، با جان بیایم، از جان درآیم...ای بهار دل خزان زده ام! ای قرار جان بی آرامم!ای بی کرانه عشق، ای نهایت تمنا!دل در هوای دیدارت بیمار است، ای دوای جان!جان در قفس تن گرفتار است، ای ضیای دل!نظری...!تا جان بیفشانم در قدوم چشمانت...تا خاک راهت به مژگان بروبم...ای جان جانم و ای آگاه نهانم!این وجود خسته با خاک تمنایت سرشته است و زلال عشقت،ای معنای زیستن و ای بهانه بودن!ای حضور همیشه هشیار و ای وجود همیشه بیدار!دریاب، دریاب...تو را به دریای صفای مخلصانت،تو را به وفای عزیزانت،تو را به عشق، تو را به نور، تو را به طور...دریاب این خسته درد را...دریاب این شکسته هجر را...دریاب...
:: بازدید از این مطلب : 1333
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15